Wednesday, July 19, 2006

مشاطه خسته و پاکشان می خرامد.نگاهش با پلکهای نیمه بسته بروی صورتم می لغزد
...
روی صندلی لم داده ام.بوی شیرین تنش رابا ولع فرو می دهم.هرگاه چشم باز می کنم نگاهم در پوست نازک گردنش آرام می گیرد
به آهستگی چیزی زمزمه می کند.دستهای نرمی دارد.سینه اش گاهی به لبهایم ساییده می شود.با پلکهای فروافتاده می بویمش
با عطر مرطوب تن جاافتاده اش ، سودایی بیرحمانه به جانم چنگ می اندازد
هوس مکیدن آن غبغب لطیف.دریدن پیراهنش ،لمس پستانهایش ، که شاید نوزادی با آن دهان کوچک سیری ناپذیر ،نوکشان را
اندکی از شکل انداخته است





0 Comments:

Post a Comment

<< Home